«یادم تو رو فراموش» آخرین ساختهی «علی عطشانی»ست که امسال در جشنواره سی و پنجم فجر حضور دارد. فیلمی که با درامی بسیار قوی، کاملا خوش ساخت و با بازیگری فوقالعاده «حسین یاری»، «ماهچهره خلیلی» و «میترا حجار» در کنار بازی متفاوت «مازیار فلاحی»، چنانچه در بخش مسابقه جشنواره میبود حتما میتوانست از مدعیان جدی […]
«یادم تو رو فراموش» آخرین ساختهی «علی عطشانی»ست که امسال در جشنواره سی و پنجم فجر حضور دارد. فیلمی که با درامی بسیار قوی، کاملا خوش ساخت و با بازیگری فوقالعاده «حسین یاری»، «ماهچهره خلیلی» و «میترا حجار» در کنار بازی متفاوت «مازیار فلاحی»، چنانچه در بخش مسابقه جشنواره میبود حتما میتوانست از مدعیان جدی چند سیمرغ باشد. اما همهی اینها به یک طرف!
بدیهی است که در کنار مهم بودن فرم و قالب، محتوا اهمیت دوچندانی دارد و در سالهای اخیر شاهد بودهایم سطح دغدغهی فیلمسازان ما نهایتا به مسایل زناشویی، خیانت و یا طلاق میرسد!
«یادم تو رو فراموش» هم عاشقانهایست که از این آفت دور نمانده و در عین میخکوب کردن علاقهمندان به فیلمهای درام و عاشقانه به صندلیهای سینما، به صراحت میگویم که کاملا مبتذل و در فضایی به دور از عفت و حیا ساخته شده است. فیلمی که گفت و گوهای جنسی و صحنههای مبتذلش مرا بیشتر یاد «عصبانی نیستم» ، فیلم سیاسی و سیاهنمای «رضا درمیشیان» میاندازد که آن هم در عین حرفهای بودن و قوی بودن فیلمنامه و درخشش بازیگرانش، مضمون و محتوای نامناسبی داشت. نکتهی جالب «یادم تو رو فراموش»، واقعی بودن قصهی داستان است که از همان اول فیلم به آن اشاره میشود و ذهن مخاطب را درگیر میسازد تا شخصیت اول فیلم را در دنیای واقعی پیدا کند.
«هامود»(حسین یاری)، مربی مطرح و مشهور فوتبال است که در کنار همسرش «ترانه»(ماه چهره خلیلی) زندگی شیرین و عاشقانهای دارد. وی در کنار حرفه مربیگری، مدیریت یک سالن کنسرت و فروشگاه ساز و ابزار آلات موسیقی هم دارد که آن را هم با همکاری دوست صمیمیاش «مازیار»، که او هم خواننده معروفیست اداره میکند. همه چیز روال عادی خودش را طی میکند تا اینکه «تیارا»(با درخشش میترا حجار) سر و کلهاش پیدا میشود. ابتدای فیلم و از گرم گرفتن هامود با تیارا میفهمیم که این دو سالها پیش قبلا در فرانسه همدیگر را دیده بودهاند و رفتارهای عجیب و عشوهگریهای بیش از اندازه تیارا، با اینکه میفهمد هامود حالا ازدواج کرده و ترانه را هم خیلی دوست دارد، باخبرمان میکند که رابطهی این دو باید خیلی فراتر از یک آشنایی ساده بوده باشد که تیارا را دیوانهی هامود کرده است و چشمانش کسی جز هامود را نمیبیند!
این را زمانی میفهمیم که تیارا هامود را به خانهاش دعوت میکند و همین کافیست تا بفهمیم تیارا، برخلاف عادت، مجنون قصهی ماست و هامود، لیلی…! دیالوگهای عاشقانه تیارا که بارها از مرز اخلاق و حیا رد میشود و اصلا در شان سینمای انقلاب نیست، آنقدر افراطی تکرار میشود تا متوجهمان کند او در عشق خود به هامود به جنون رسیده است و همهی این دوازده سال تنهایی را با خیال او سپری کرده است. به قول خودش او فقط با یک مرد ازدواج کرده و آن هم هامود است. حرفی که فکر میکنیم بخاطر علاقه مجنونانهاش به هامود زده اما در ادامه میفهمیم که در همان سالهای گذشته که از دورادور فعالیت های هامود را دنبال میکرده و هامود هم یک بار لباسش را به او هدیه داده، یک بار به عقد موقت هامود در آمده است و این یعنی اینکه هامود هم زمانی او را دوست داشته.
تیارا که میداند هامود خیلی به همسرش علاقهمند است پایش را فراتر میگذارد و به او پیشنهاد میدهد که دوباره او را به عقد موقت خودش دربیاورد و حداقل به یاد ایام گذشته گاهی به او هم سر بزند. هامود امتناع میکند و به او گوشزد میکند که شرایطش عوض شده و برایش مقدور نیست. اما در ادامه میبینیم که او هدیهی تولد همسرش ترانه را که تور ۱۰ روزه اسپانیا بوده نرفته و این ده روز را با تیارا سپری میکند تا بلکه او راضی شود شرایط جدیدش را درک کند. البته لازم به ذکر است که این ده روز را تیارا با بردن از هامود در بازی کودکانهی «یادم تو را فراموش» با شکستن جناغ مرغ، از هامود، به دست آورده! با پایان یافتن این ده روز، تازه ماجرا شروع میشود! دیوانهبازیهای تیارا باعث میشود که کمکم به هامود مشکوک شوند… هامود حتی چندبار با تیارا به تندی برخورد میکند و یا حتی او را میزند اما او هر دفعه عاشقانهتر به هامود نگاه میکند! تا جایی که وقتی هامود سرش داد میکشد و میگوید که از او متنفر است و دوستش ندارد، جلوی چشمانش رگ دستش را میزند و هامود پریشان، مجبور میشود او را به اورژانس برساند.
رفته رفته تیارا مجنونتر میگردد و مخفیانه با کلیدی که از جیب هامود برداشته، وارد منزلش هم میشود. علاقهی او به هامود باعث میشود سراغ لباسهای هایش برود و با آنها برقصد حتی!
این رفت و آمدهای دزدکی زیاد میشود تا جایی که نهایتا، باعث میشود اتفاق خیلی بدتری بیفتد. ترانه که حالا باردار هم هست، بعد از اینکه هامود مجبور میشود همه چیز را به خودش بگوید، چند روزی خانه را ترک میکند؛ اما برمیگردد تا خانه و زندگی از دست رفتهاش را ولو اینکه من بعد سرد باشد، پس بگیرد. خانهای که قرار است قتلگاهش باشد…
حتما شما هم توانستهاید حدس بزنید که این داستان واقعی، چیزی جز روایت ناقصی از پروندهی جنجالی فوتبالیست معروف دهه ۶۰ «ناصر محمد خانی»، شهلا جاهد و لاله نیست! اما واقعا جای تعجب دارد که جای این روایت مبتذل در جشنواره موسوم به انقلاب اسلامی کجاست!
راستش را بخواهید سیاهنمایی بعضی از فیلمسازان در مسایل اجتماعی و سیاسی را دیده بودیم، اما ابتذال و سیاه نمایی در روابط عاشقانه بین شخصیتهای یک داستان را مدتها بود فراموش کرده بودیم. چیزی که پیشتر شاید در «زندگی خصوصی» حسین فرحبخش شاهد آن بودیم و حالا «یادم تو رو فراموش»، بخش عمدهای از فیلم را به این چاشنی سمی، آلوده کرده است. از عشوهگریهای تیارا گرفته تا صحنههای محرک و دیالوگهای نامناسب.
البته همانطور که گفته شد، نباید کیفیت فوقالعادهی فیلمنامه، تصویربرداری و سایر اصول فنی این فیلم را نادیده گرفت، اما خب مهم است که ببینیم فلسفهی اصلی یک فیلم امور فنی آن است یا پیامی که آن فیلم میخواهد به مخاطب القا کند!
«یادم تو رو فراموش» یک فیلم بیپیام است. حداقل من متوجه نشدم که علی عطشانی دنبال چه چیزی بوده است! اینکه عشق تیارا که انتهای فیلم، حتی موقع اعدام هم به هامود فکر میکند چقدر پاک است؟! یا اینکه هامود چقدر انسان ظالمیست که وقتی حالا که ترانه را از دست داده و میتواند با یک نفر که دیوانهی اوست زندگی کند، رضایت نمیدهد؟!
نمیدانم! علاقهی تیارا به هامود خیلی زیباست، اما هر چه هست خیلی دور از اخلاق است و تبدیل به جنون شده است.
هدف اصلی ساخت چنین فیلمهایی را باید از سازندهی آن پرسید، اما به قول دوست عزیزی، شاید پیام فیلم، با توجه به شعرهای عاشقانهای که مازیار فلاحی متناسب با سیر داستان هر دفعه میخواند ، همه و همه در چند جمله جمع شده باشد و آن هم این باشد که «دوست داری با چه کسی زندگی کنی؟! کسی که مجنونانه دوستش داری، یا کسی که مجنونانه دوستت دارد؟!».
چیزی که بیشتر از هر چیزی نگرانم میکند تیتراژ پایانی فیلم است؛ خصوصا که علی عطشانی، کارگردان «دموکراسی در روز روشن»، انتهای چنین عشق خالصانهای را اعدام و قصاص نفس نشان میدهد، آن هم به وحشتناکترین شکل ممکن! چه ربطی دارد؟! تیتراژ فیلم انگلیسی است! خدا به خیر کند هوچیگریهای «کن» و «برلین» را!
منتقد:
«محمدمهدی قاری»