آیدا پناهنده را پیشتر از آن که با فیلمهای کوتاه و یا تلهفیلمهایش به یاد بیاورم، با اولین اثر بلند سینماییاش «ناهید» میشناسم. فیلمی که داستان آن را با همکاری همسرش ارسلان امیری به نگارش درآورده است و توانسته در اولین تجربه سینماییاش جوایز متعددی را از جشنوارههای خارجی دریافت کند. آنچه بدیهی بود این […]
آیدا پناهنده را پیشتر از آن که با فیلمهای کوتاه و یا تلهفیلمهایش به یاد بیاورم، با اولین اثر بلند سینماییاش «ناهید» میشناسم.
فیلمی که داستان آن را با همکاری همسرش ارسلان امیری به نگارش درآورده است و توانسته در اولین تجربه سینماییاش جوایز متعددی را از جشنوارههای خارجی دریافت کند.
آنچه بدیهی بود این است که «ناهید» بخاطر ریتم کند داستان و سوژه ناجالبی که پناهنده برای آن انتخاب کرده بود، قطعا در ایران دیده نمیشد! به نظر میآید پناهنده، این بار به سراغ موضوع جذابتری رفته و توانسته درام عاشقانهی قویتری را خلق کند.
فیلمی که هرچند ردپای تفکر اجتماعی و نگرش خاص پناهنده به جامعهی ایران را همانند اثر قبلیاش «ناهید»، به تلخی بازگو میکند، اما اینبار این نگاه خاص در بستر یک داستان بسیار جذابتر از ناهید روایت میشود. داستانی که حداقل آنقدر کنجکاوتان میکند که بخواهید فیلم را تا آخرش ببینید و سالن سینما را ترک نکنید! پناهنده در اسرافیل با بازی خوبی که از هدیه تهرانی، پژمان بازغی و هدی زینالعابدین گرفته، توانسته است مخاطبان را راضی نگه دارد.
اسرافیل با «ماهی» شروع میشود و به «سارا» میرسد و در پایان به حال خودمان رهایمان نمیکند! ماهی معلم یک مدرسه دخترانه است که به تازگی بابک، پسر جوانش و کشتیگیر شناختهشدهی شهرشان سوادکوه، در اثر یک سانحه رانندگی از دنیا رفته و تمام خانواده از جمله دایی ماهی که مربی بابک بوده و در شهر شناخته شده است عزادارند.
همه چیز طبق روال عادی پیش میرود تا اینکه سر و کلهی بهروز در مراسم ختم پیدا میشود و از کوره در رفتن دایی ماهی با دیدن او به ما میفهماند که در گذشته حتما ماجرای خیلی بدی میان آنها اتفاق افتاده است. اتفاقی که قرار است تا انتهای فیلم ذره ذره از آن بفهمیم و در پایان قضاوت کنیم که تصمیم بهروز عادلانه بوده یا نه!
بهروز برای فروختن زمینهایش از کانادا به سوادکوه برگشته. حداقل این دلیلی است که همه فکر میکنند! او به تازگی با سارا از طریق اسکایپ آشنا شده است و با وجود اختلاف سنی، قرار است با هم ازدواج کنند و برای زندگی به کانادا بروند. ماهی با شنیدن نام بهروز و با چندبار دیدنش در جاهای مختلف شهر به هم میریزد و در خود فرو میرود. تا جایی که بعد از چهلم پسرش، وقتی به مدرسه باز میگردد دیگر آن شور و نشاط قبلی، را ندارد و حتی به یکی از دختران مدرسه که رابطه خوبی با او ندارد پرخاش میکند و همین باعث میشود تا از سمت معاونت برکنار شده و متصدی آزمایشگاه مدرسه بشود. او وقتی چشمش به سارا میفتد ترشرویی میکند و کمکم سعی میکند از بهروز و زندگیاش فاصله بگیرد و همین مساله به ما میفهماند که در گذشته رابطه عاشقانهای میان او و بهروز وجود داشته و تحمل دیدن علاقه او به دختر دیگری را ندارد.
این همهی ماجرا نیست! بهروز و ماهی، زمانی که ماهی یک دختر دبیرستانی بوده به هم علاقهمند میشوند. این علاقه آنقدر عمیق میشود و ریشه میگیرد که وقتی دایی ماهی که مربی کشتی بهروز هم هست و نسبت فامیلی هم با هم دارند با این ازدواج بخاطر سن و سال کمشان و نیز خارج از عرف بودنش مخالفت میکند، ماهی دست به خودکشی میزند. به بهروز خبر میدهند که کسی ماهی را با چاقو زده و او هم از ترس این که بخاطر اتفاقاتی که بین آنها افتاده فکر کنند او این کار را کرده است فرار میکند و قاچاقی به کانادا میرود. سه ماه بعد هم ماهی را به زور به ازدواج کسی در میآورند و بابک نیز ثمره همین ازدواج است.
دایی ماهی بدنام شدن او و خانوادهشان را تقصیر بهروز میداند؛ برای همین تا انتهای فیلم هر بار که او را میبیند عصبانی میشود و دعوایشان میشود.
از میانهی فیلم به بعد، قصه از نگاه سارا روایت میشود. سارا همهی آیندهی خود را در بهروز میبیند. او در کنار برادرش علی که میخواهد به استرالیا مهاجرت کند و مادرش تاجی که اختلال حواس دارد، زندگی دشواری را میگذراند و ازدواج با بهروز، فامیل دورشان، میتواند آینده درخشانی برایش رقم بزند. سارا از تاجی شنیده است که بهروز در گذشته سر یکی از دختران فامیل چه الم شنگهای به پا کرده و همین بیشتر کنجکاوش میکند که آن دختر کیست. توجه بیش از حد بهروز به ماهی حدس او را به یقین تبدیل میکند و باعث میشود تا بعد از یک جر و بحث مفصل از بهروز بخواهد تکلیفش را با خودش مشخص کند و بین او و ماهی یک نفر را انتخاب کند، اما…
«اسرافیل» اگرچه با نگاه خاص پناهنده به جامعه ایران ساخته شده است اما حائز نکاتی است که اشاره به آنها خالی از لطف نیست. به نظر میآید پناهنده در جای جای فیلم سعی دارد روی این نکته تاکید کند که جامعه امروز ایران حتی در روستاهای سوادکوه که دور از کلانشهری مثل تهران است به آسیبهای اجتماعی یکسانی مبتلا شده. دخترهای دبیرستان خیلی راحت و صمیمی با ماهی درباره عشق صحبت میکنند، خیلی راحت لفظ «دوست پسر» را به زبان میآورند، همهشان باور دارند که باید حتما با یک پسر دوست باشند و با همهی اینها، همهشان در جامعهای زندگی میکنند که پشت پا میزند به این چیزهای تازه مرسوم شدهی نسل جوان…
کارگردان برای تاکید بر این تز خندهدارش، تیر خلاص را در سفرهی شام خانهی پروانه، خواهر بهروز، میزند! جایی که خواهرزادهی نوجوان بهروز خیلی رک و راست به عکس ماهی در تلفن سارا اشاره میکند و در جمع میگوید ماهی قبلا دوستدختر داییاش بوده است، اما داییاش واقعا الان سارا را دوست دارد! او حتی با چشم غرهی مادرش هم که مواجه میشود، کوتاه نمیآید و تاکید میکند که این، چیز عجیبی نیست و الان نه تنها هر پسر، بلکه هر دختر هم یک معشوق دارد!
سارا به نسبت ماهی، امروزیتر است. جملاتی که به کار میگیرد، پرخاشگریهایی که میکند، لباسهایی که میپوشد همه و همه او را در امروزیتر نشان داده شدن کمکش میکنند. تهرانی بودنش و سبک زندگی متفاوتش نسبت به یک زن ساده روستایی مثل ماهی باعث میشود این حس به مخاطب القا شود که بهروز، گذشته مردهی خود را که هر کدام از شخصیتهایش، دیگری را در مرگ و نابودی آن مقصر میداند، فراموش کرده یا حداقل میخواهد تلاش کند تا فراموشش کند.
این سمت داستان و در زندگی سارا هم گرههای مختلفی وجود دارد که باعث شده سارا برای فرار کردن از وضعیت موجودش هم که شده راضی شود با یک مرد میانسال ازدواج کند. او فکر میکند برادرش علی که به تازگی کارش را در عسلویه رها کرده و به تهران آمده میخواهد از سادگی و اختلال حواس مادرشان تاجی که مریلا زارعی واقعا در این نقش درخشیده است، سوء استفاده کند و خانه را با این بهانه که بعدا تاجی و او را هم پیش خودش ببرد، برای تامین مخارج مهاجرتش به اروپا بفروشد.
پناهنده سکانسهایی در فیلمش تعبیه کرده تا به ما بفهماند اعضای این خانواده، اگرچه با هم مشکلات زیادی دارند، اما واقعا به هم علاقهمندند. خصوصا اینکه هر دوی آنها نگران آیندهی مادرشان تاجی هستند. به نظر میآید پناهنده بر این باور است که جامعه ایران اگرچه هنوز زنده است و نفس میکشد، اما خیلی سیاه است و آیندهای در آن برای کسی قابل تصور نیست و همه حتی بابک، پسر مردهی ماهی هم کانادا را آرمانشهری بهتر از ایران میداند. آرمانشهری که شاید ثروت بهروز باعث چنین تصوری شده است و تنها خود اوست که اعتراف میکند اگر در آرمان شهری مثل کانادا هم زندگی کنی، تنهاییات باعث میشود برگردی و گذشتهی مردهات را با «صور اسرافیل» زنده کنی.
این حجم از ناامیدی که در فیلم پناهنده موج میزند، باز هم ذهن مرا درگیر خودش میکند که جایگاه چنین فیلمهایی که تم اصلیشان خیانت و روابط ناسالم دختر و پسرهاست، چه جایگاهی در جشنواره فیلم انقلاب اسلامی دارند؟! «اسرافیل» بدون ارائهی راه حل مناسبی، فقط و فقط به گذشتهی سیاه بهروز و ماهی اشاره میکند و حتی آن را میستاید، جوری که مخاطب هم با پناهنده همراه میشود و بهروز را ملامت میکند و خوشحال میشود از اینکه سارا دارد ایران را ترک میکند و همراه او به کانادا میرود.
یاد حرفهای دکتر ایوبی در روزهای نخست جشنواره میافتم. حرفهایی که نوید میداد امسال شاهد فیلم هایی خواهیم بود که رهبری هم از آنها رضایت خواهد داشت… نمیدانم! یا من رهبری را نمیشناسم یا آقایان مدیر! شاید لازم است دوباره برگردیم و از اول مرور کنیم که اساسا جشنواره فیلم فجر چه چیزی هست و چه موضوعاتی باید ملاک ارزشگذاری فیلمها باشند!
منتقد:
«محمدمهدی قاری»